کد مطلب:212716 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:128

سدیر بن حکیم صیرفی کوفی
از اصحاب حضرت زین العابدین [1] و حضرت باقر [2] و حضرت صادق [3] علیهم السلام بوده است.

و او همان است كه در خدمت حضرت صادق (ع) نام برده شد، فرمود: «سدیر عصیدة بكل لون» [4] ، كنایه از اینكه سدیر با افراد بسیار معاشرت و مخالطت دارد.

از زید شحام منقول است كه گفت: من بر گرد خانه كعبه طواف می كردم، در حالی كه دستم در دست امام صادق (ع) بود، دیدم اشك آن بزرگوار بر رویش جاری است، فرمود: ای شحام! ندیدی كه پروردگار من، به من، چه احسانی فرمود. پس گریست و دعا كرد. سپس فرمود: ای شحام! من از خدا، آزادی سدیر و عبدالسلام بن عبدالرحمن را، از زندان، طلب كردم و خداوند آنان را به من بخشید و ایشان را خلاص كرد. [5] .

شیخ مفید (ره)، مسندا، از سدیر صیرفی نقل كرده كه گفت: نزد امام صادق (ع) بودم و عده ای از اهالی كوفه نیز حضور داشتند؛ حضرت روی به آنان كرد و فرمود: «حجوا قبل ان لا تحجوا» - حج به جا آورید قبل از آن كه نتوانید به حج روید - «حجوا قبل ان یمنع البرجانیه». [6] .



[ صفحه 225]



سپس حضرت فرمود: حج كنید قبل از آن كه خراب شود مسجدی عراق [7] ، مابین درخت خرما و نهرها. حج كنید قبل از آن كه بریده شود درخت سدری، در زوارء [8] ، كه واقع است بر ریشه های نخله ای كه حضرت مریم علیهاالسلام از آن رطب تازه چیده است. هنگامی كه اینها واقع شد، از انجام حج ممنوع می شوید؛ و میوه ها كم می شود، و خشكسالی در شهرها پدید آید، و به گرانی نرخها و ستم حكام مبتلا می شوید، و در میان شما ظلم و ستم یا بلاء و وبا و گرسنگی آشكار شود، و فتنه ها را از جمیع آفاق به شما رو آور شود. پس وای بر شما، ای اهل عراق، هنگامی كه بیاید به سوی شما رایات و پرچم ها از خراسان؛ و وای بر اهل شهر ری، از ترك؛ و وای بر اهل عراق، از شهر ری؛ و وای بر ایشان از «ثط».

سدیر گوید: من پرسیدم: مولای من «ثط» كیست؟ فرمود: قومی هستند كه گوشهایشان مانند گوش موش است، از كوچكی؛ لباسشان آهن است؛ سخنشان مانند سخن شیاطین است؛ حدقه چشمشان كوچك است؛ صورتشان مو ندارد. پناه ببرید، به خدا، از شر ایشان؛ آنان كسانی می باشند كه دین بر دستشان گشوده می شود، و سبب امر ما می باشند [9] یعنی ایشان مقدمه ظهور خواهند بود. [10] .

در كتاب كافی، از سدیر صیرفی روایت شده كه گفت: وقتی خدمت حضرت صادق (ع) رفتم، عرض كردم: به خدا سوگند كه خانه نشستن برای شما روا نیست (هنگام خرج شماست). حضرت فرمود: چرا؟ عرض كردم: به خدا سوگند كه خانه نشستن برای شما روا نیست (هنگام خروج شماست). حضرت فرمود: چرا؟ عرض كردم: به واسطه بسیاری دوستان و شیعیان و یاورانی كه داری؛ به خدا كه اگر امیرالمؤمنین (ع) به اندازه شما شیعه و یاور و دوست می داشت، تیم و عدی، در خلافت، نسبت به او طمع نمی كردند. فرمود: ای سدیر! فكر می كنی جمعیت ایشان چه مقدار باشند؟ عرض كردم: صد هزار. حضرت از روی تعجب فرمود: صد هزار؟! عرض كردم: آری، بلكه دویست هزار. فرمود: دویست هزار؟! عرض كردم: آری، و بلكه نصف دنیا. حضرت ساكت شد و دیگر هیچ نفرمود. پس از لحظه ای



[ صفحه 226]



فرمود: می آیی همراه من تا ینبع برویم؟ عرض كردم: آری. پس دستور فرمود تا استر و الاغی را حاضر ساختند، من پیشی گرفتم تا بر الاغ سوار شوم، حضرت فرمود: ای سدیر! چه شود كه الاغ را برای من بگذاری؟ عرض كردم: استر زینت آن بیشتر و راه روتر است. فرمود: الاغ برای من رهوارتر است. پس حضرت بر الاغ سوار شد و من بر استر، و رفتیم تا وقت نماز رسید، حضرت فرمود: ای سدیر! پیاده شویم تا نماز بگزاریم. سپس فرمود: این زمین شوره زار است و نماز در آن جایز نیست. پس از آن جا گذشتیم تا به زمینی رسیدیم كه خاك آن سرخ رنگ بود، و در آن جا كودكی مشغول به چرانیدن بزغاله هایی بود. حضرت در حالی كه به آن ها می نگریست فرمود: ای سدیر! به خدا سوگند، اگر شیعیانم به عدد این بزغاله ها می بودند، البته، خانه نشستن و سكوت برایم جایز نبود. آن گاه پیاده شدیم و نماز خواندیم. چون از نماز فارغ شدیم، من به سوی بزغاله ها متوجه شدم و آن ها را شمردم، هفده بزغاله بود. [11] .

از سدیر صیرفی روایت شده كه گفت: حضرت باقر (ع) راجع به كارهایی كه در مدینه داشت، به من سفارشاتی فرمود. در فج الروحاء [12] بر راحله ام سوار بودم كه مردی كه خودش را به جامه اش پیچیده بود به طرف من آمد. من نیز متوجه او شدم و گمان كردم كه تشنه است، ظرف آبی در اختیارش گذاشتم، گفت: تشنه نیستم، و كاغذی به من داد كه مهرش تر و تازه بود. همین كه به نامه دقت كردم دیدم مهر حضرت باقر (ع) است. گفتم: چه وقت از نزد صاحب نامه آمده ای؟ گفت: در همین ساعت. در نامه مطالبی بود كه من می بایست انجام دهم. ناگاه متوجه شدم كه نامه رسان ناپدید شد. چون به محضر حضرت باقر (ع) مشرف شدم، عرض كردم كه نامه شما را شخصی به من داد كه مهرش تر بود و خود او ناپدید گردید. حضرت فرمود: كارهایی كه برای ما پیش می آید و فوری است، به وسیله جن انجام می دهیم. [13] .

ابن شهر آشوب، در مناقب، از سدیر صیرفی روایت كرده كه گفت: در عرفات، خدمت امام صادق (ع) بودم، حجاج بسیار، و ناله های آنان بلند بود؛ درست دقت كرده و با خود



[ صفحه 227]



گفتم: آیا این جماعت همه گمراهند؟ امام صادق (ع) مرا بخواند و فرمود: نیك نظر كن. چون نیك نظر كردم، همگی را به صورت خوك و بوزینه دیدم. ابن حماد روایت را به شعر در آورده:



لم لم یسمعوا مقال سدیر

و هو فی قوله سدید رشید



كنت مع جعفر لدی عرفات

و لجمع الحجیج عج شدید



فتوسمت ثم قلت تری

ضل عن الله جمع هذا الجنود



فانثنی سیدی علی و نادانی

تأمل تری الذی قدترید



فتاملتهم اذاهم خنازیر

بلاشك كلهم و قرود [14] .




[1] رجال الطوسي، ص 91.

[2] رجال الطوسي، ص 125.

[3] رجال الطوسي، ص 217.

[4] سدير، شكل پذيري همه رنگ است (رجال كشي، ص 183).

[5] رجال كشي، ص 184 - 183.

[6] مرحوم علامه مجلسي در بيان اين كلمه فرموده: «حج به جا آوريد پيش از آن كه بيابان مخوف گردد و سير در آن ممكن نشود». و گويا «البرجانيه» را كه آخرش ياء با دو نقطه است غلط دانسته و صحيحش را با باء يك نقطه مي داند، و آن را دو كلمه گرفته: «البر» بيابان و «جانبه». ليكن مرحوم پدرم در كتاب منتهي الامال، در ذيل اين حديث، فرموده اند: از بعضي از اهل تحقيق نقل شده كه برجانيه معرب بريطانيه است كه بريطانيا باشد. يعني حج به جا بياوريد پيش از آن كه حكومت بريطانيا مردم را منع كند.

[7] محتمل است كه منظور مسجد «براثا» در بغداد باشد.

[8] شهركي در سمت شرقي بغداد (معجم البلدان، ج 4، ص 413) - كناره و زمين دور.

[9] شايد مراد، گروهي از مردم آسياي شرقي باشد، و محتمل است كه اين قسمت روايت اشاره به حمله هلاكوخان به بغداد و انقراض دولت عباسيان داشته باشد.

[10] امالي شيخ مفيد، مجلس هفتم، ح 10.

[11] اصول كافي، ج 2، باب قلت عدد مؤمنين، ص 190 - بحارالانوار، ج 47، ص 372.

[12] محلي بين مكه و مدينه مي باشد (كه بين 30 تا 40 ميلي مدينه قرار گرفته است). رسول خدا (ص) از آن جابه بدر رفت، و در عام الفتح نيز از آن جا به مكه معظمه تشريف برد (معجم البلدان، ج 6، ص 339 - مراصد الاطلاع، ص 1017).

در بحار الانوار، «فخ الروحاء»، ذكر شده است.

[13] بصائر الدرجات، جزء 2، باب 18، ص 96 - بحارالانوار، ج 46، ص 283.

[14] چرا گوش به گفتار سدير نمي سپارند، گفتاري كه محكم و راهنماست؛ مي گويد: نزد امام جعفر صادق (ع) در عرفات بودم، و حاجيان آوازي بلند در لبيك گويي داشتند. چون نظري به چهره آنان افكندم با خود گفتم: اين خيل عظيم جميعت همه گمراهند؟! سرورم، روي به من كرد، و صدايم نمود، و فرمود: دقت كن! خواهي ديد آن چه را كه به دنبال آني. پس چون نيك نگريستم، همگي آنان را خوك و بوزينه ديدم.

مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، فصل خرق عادات امام صادق (ع)، ص 314.